چرا نگفتی ؟!!! من هر وقت تو را می بینم ..........شاعر می شوم .........
*پارک لباس برف پوشیده است ، کنار صندلی ایستاده ام تا تو برای لحظه ای عبور کنی ..
دلم سکوت می خواهد و تمرکز ، اما صندلی مدام می گوید : میل داشتی بیا با هم سرما بخوریم .!!!
*************************************
کاشف موسیقی لبخند تو ، من بودم . کاش این کشف خوشایند ، به نام دیگران ..........ثبت نشود .***
************************************
در من احساسی جا مانده که هر روز شعری می شود برای خواب هایت ! شعر هایی بر وزن سکوت !!!!
************************************
چه سطر ها که جا مانده اند در من ! چه حرف ها خوانده نشده اند در سکوتم!
کتاب های عزیز ! لطفا مرا ورق بزنید ! صفحه بعدی ام را دقیق تر بخوانید ....
لطفا!!!
***********************************
زیاد جدی نگیر که گفتم :(( هر وقت خواستی ، می توانی بروی !!!)) تعارف کردم ! اما دلم که تعارف ندارد ! نه با تو ....نه با من ..........ونه با خودش !!!
************************************
تمام پازل ها وماز های دنیا حتی آنهایی که پیچیده ترین هستند در برابر تو و سکوت هزار تووی روزگارت ، ساده ترینند ..........ساده ترین !!!!
***********************************
یک سوال ذهن روزگارم رو بدجوری اشغال کرده ، یک سوال مفهوم شب وروز رو از زندگیم محو کرده (!) : چرا ؟
چرا چند قرن پیش که برایاولین بار بهت گفتم (( دوستت دارم )) .
نگفتی : (( پرنده ! دوست داری چه اتفاقی بیفته ؟ !!!!!!!))
******پرستو عوض زاده ******